Sunday, September 23, 2007

رو سر بنه به بالین


رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو ، هم در بلا نیفتد
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده ، در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن
دردی است غیر مردن ، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
در خواب ، دوش، پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره ، عشق است چون زمرد
از برق این زمرد ، هین ، دفع اژدها کن

Wednesday, September 19, 2007

غروب سه شنبه خاکستری بود

























...technically i am leaving this company today...although it was not very easy these 3 yrs at all, I will miss my projects...take a tour...

Tuesday, September 18, 2007

الکل


عاشق همه سال مست و رسوا بادا
شوریده و ژولیده و شیدا بادا
درهشیاری غصه هرچیزخوریم
چون مست شدیم هرچه بادا بادا

مست صبوحی زمان مولانا؟ ودکا؟ اسکاچ ویسکی؟ دفتر این بار خارج از صحبت استاد قمشه ای در خصوص پدرشان که همیشه از یاد یار مست بوده خارج است. عزم آن دارم که بنویسم آنچه خودمی کنیم با الکل، نه آن حال حافظ که فرمود "حافظ این حال اگر با که توان گفت.

باب دفتر از آنجا باز شد که چندی پیش پس از تمام شدن ودکا و آبجو نزدیکی های شفق در خارج شهر همه دوستان با تعجب به هم نگاه می کردیم که حالا چی؟! گویی که چند ده متر زیر آب بدون اکسیژن نفسی نیست...واقعا الکل چیست که عالم همه دیوانه اوست!... حالت غریبی است...آیا مانند شعر بالا می نوشیم که غم نخوریم؟! از خود بیخود شویم؟ با حال تر شویم؟ کارهای که در حالت هوشیاری نمی توانیم یا شرم میکنیم انجام دهیم در حالت مستی کنیم و همه سعه بگذارند که مست است!...یک سوال احمقانه ؟! چرا مشروب در بار و دیسکو نه در سینما! چون می خواهیم در کلاب بلرزانیم؟ بچسبانیم؟ جرات بیشتری برای دختر بازی یا پسر بازی پیدا کنیم؟ موزیک را بهتر بفهمیم؟ بیشتر برقصیم؟
چندین سال پیش خاطرم می آید با دوستان جمع می شدیم برای عرق خوری! گویی که عملیاتی در شرف انجام است ...چنان باید بنوشی که از حال بروی! ...وگرنه هشیار در میان مستان و نعشه ها وصله ناجوری...بد ترین حالت زمانی پیش می آید که هشیاری از آب گل الود مستان ماهی می گیرد و یا هشیاری عصا کش مستی می شود...
بامداد خماری در راه است که چه بیارزد چه نیارزد به شب شراب ، شبی دیگر در پی اش آید که در قیاس با شب شراب چیزی کم دارد بنام الکل! پامک بکوش در مستی مطلق که المنه لله درمیکده باز است

Saturday, September 15, 2007

relationship!


The most desired thing…the most complicated fact…the ultimate of friendship…the goal that everyone is trying to reach although meanwhile some fellow is trying to terminate that…you get your brain to think about two persons vs. yourself…you are responsible to whatever you do whatever u say whatever you even think…right or wrong, you give yourself this right to judge whatever you find from your friend’s end …you get involved in a human being’s life!…how sweat that is…sometimes your jealousy may pop up because of some stupid stuff…sometimes you get upset, you are angry…you change yourself to get compatible with his/her style…he/she ignores and skims a lot of thing to suit your demands... but always respectfully…it is the absolute value of relationship…some keys of success: patience, honesty, love, forgiveness, to think in a best way, respect, to close mouth in inappropriate times, trust, to see his/her as your real friend or in a higher level soul mate!…all in all, it is not that easy but the fact of this difficulty makes that phenomenon when two people can work it out!

Monday, September 10, 2007

destiny


have u ever had an experience of mountain climbing? it could be the best thing that can occur in your life...the last steps to the top...deep breathes...hopes and scares all together …but u just think about one thing ....the highest point! yeah that is it...that is the point i am gonna reach ...no matter what ...in that moment, u r just struggling with yourself for the only reason in your mind and your body...getting to the top of the mountain...when u r there...big smile...huge pride...you have no doubt u r over everything...i am the highest...big moment...monster victory...these makes the mountains the most spiritual places...but wait a min!...when u look around...there are more higher mountains around?! ...a new challenge ...that is the beauty of life...another step another mountain another point to be pride and not lose your faith and hope...let me tell you a true story...my uncle's friends were two professional mountain climbers...they went to Himalaya and unfortunately never came back...one of them fell down and died (never be found) and the other froze because of sadness due to his friend and losing his hopes...lets not that happen in our life!...pamaka! ...be patient...hug everything happens in your life...look at the top! ...as you believe everything happens must be a good thing...because life is not like chess...u do not absolutely have control on everything (or anything lol!) ...it is a mix and combination of attempt and destiny...life is like "nard" (backgammon) 40% luck and 60% skills!!!...30 checkers as 30 days...black and white as night and day, good and bad...four standings as four seasons...twelve on one pair of dice as twelve months...24 spots for checkers as 24 hrs per day... rolling dice as your control in your life...after dice rolled, your are struck to that as the sample of another point of view to life which is my fundamental "destiny". that means do not look for any reason or excuse why this numbers came up, just focus on what ur best movement would be...do not give up on your beliefs because a good dice will change everything ishalllaaahhhh...

Friday, September 7, 2007

خانه ام آتش گرفته است ، آتشي جانسوز



این روزها هر چه می خوانی می بینی می شنوی از وطن بوی نا می دهد
ذخیره ارزی 140 میلیارد دلاری تبدیل شده به 9.5 اول هفته و 6.5 میلیارد آخر هفته! با بالاترین درآمد نفتی تاریخ سرزمین پارس
تاخیر و کارشکنی در قراردادهای پارس جنوبی و سو استفاده بیشتر کشورهای شیخ نشین از منابع مشترک گازی
دستگیری قاچاقچی اسلحه در آمریکا با 1000 قبضه یوزی برای یکی از گروههای ایرانی
تهدیدهای بی سر و ته عمو سام مالیخولیایی و اشکهای تمساحش در اخبار
ناز کردن عربهای ملخ خور در معاملات اقتصادی و پیوستن به تحریم ایران ...کجایی فردوسی که ببینی زشیر شتر خوردن وسوسمار... عرب را به جایی رسیده است کار...که تخت کیانی کند آرزو...تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
تورم 15 درصدی 6 ماهه اول
و و و و ...و
حاصل برای من نشسته بر ساحل امن جز بغض و احتمالا دو قطره اشک به دور از چشمان مادر چیزی نیست...مهدی اخوان ثالث چه هنرورانه و درغایت زیبایی سوختن خانه و خندیدن موذیانه دشمنان را به نظم در آورده...چه سخت است دیدن آتش از دور و آه کشیدن...سر صبر تعقلی نمایید بر شعر ذیل...سپاسگذار میشوم صدای پدرو پسر شجریان را نیز در دفتر زیرین بیننده باشید
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز
هر طرف مي سوزد اين آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو مي دوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده هايم تلخ و خروش گريه ام ناشاد
از دورن خسته ي سوزان
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! ي فرياد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي بي رحم
همچنان مي سوزد اين آتش
نقشهايي را كه من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و ديوار
در شب رسواي بي ساحل
واي بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هايي را كه پروردم به دشواري
در دهان گود گلدانها
روزهاي سخت بيماري
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانم موذيانه خنده هاي فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه اين مشبك شب
من به هر سو مي دوم گريان
ازين بيداد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
واي بر من ، همچنان مي سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان
و آنچه دارد منظر و ايوان
من به دستان پر از تاول
اين طرف را مي كنم خاموش
وز لهيب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخيزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ، كه مي داند
كه بود من شود نابود
خفته اند اين مهربان همسايگانم
شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا
مشت خاكستر
واي ، آيا هيچ سر بر مي كنند از خواب
مهربان همسايگانم از پي امداد ؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد

شجریان پدر و پسر دست مریزاد

Wednesday, September 5, 2007

ایران من


بر درخت زنده بی برگی چه غم
وای بر احوال برگ بی درخت

Wednesday, August 29, 2007

سیاست بهلول وار- دفتر نخست

زمان: ماهی در سنه 2001 میلادی

بوش: الو؟
بلر: جانم. شما؟
بوش:منم جرج خوبی عزیزم؟
بلر: ای میگذره...چه خبرا؟
بوش:هیچی بابا حوصلمون سر رفته ..این بچه های کارخونه اسلحه هم هی غر میزنن انبارا جا دیگه ندارن
بلر: میگی دیگه چی کار کنیم؟ ما که تازه شبه جزیره بالکانو ریختیم به هم ..حسب الامر نقشه منطقه رو عوض کردیم که ناتوتون بچسبه به ناف برادران بولشواا...از طرفه دیگه هم که این سیاها خوب خر میشن می پرن به هم تو آفریقا..من فکر کردم بیزینس خوبه زنگی نمی زنی؟
بوش: تو که می دونی من از چیزا سر در نمی آرم...به من میگن بکن منم می کنم...در ضمن من باید یه کاری بکنم که بعدا بگن پسر کو نشان دارد از پدر!؟...انگار شاهکاره سال 90 بابا جونمو یادت رفته؟
بلر: نه بابا یادمه برو سر اصله مطلب
بوش:میخوایم برین طرف خلیج فارس و قلب جهان باز
بلر:بیخیال مشتی با دم شیر بازی نکن...من 400 ساله اونجام اونارو میشناسم بهتر از تو
...بوش: میبینم که هنوز تو کار منوپولی منطقه ای ...نبینم ...رودست شما تو سفارت آمریکا تو تهروون هنوز جاش میسوزه ها
بلر: حالا برنامه چیه؟
بوش: از افغانستان شروع می کنیم
بلر: چی ییییییی...افغانستان؟! اونجا که نزدیکه 25 ساله جنگه ...دیگه چی میخوای؟ از اون گذشته با وجود شیر پنجشیر احمد شاه مسعود امیدی نیست...روسا و طالبان از پسش بر نیومدن
بوش: طفلکی سقط میشه قبل از لشکرکشی
بلر: حالا یه کاره که نمیشه شال و کلاه کرد و گفت یالا بریم اونجا...یه دلیله محکمه پسندی چیزی...میدونی آخه این جوجه فرانسوی ها تازگی ها قدقد حقوق بشر زیادی می کنن
بوش: برادر اسپیلبرگ یه سناریوی قوی ریخته تو سپتامبر...2 روز قبلشم احمد شاه مسعود میره پیشه ماهیها بخوابه به قوله پدرخونده هههههه
بلر: پس فکر اولشو کردی...پس فکر آخرشم بکن که یهو خدای نکرده آخرش به فکره اولش نیوفتی
بوش: نگران نباش بچه های لابی ....خوب فکرشون کار می کنه
ادامه دارد....

Wednesday, August 22, 2007

کمين از گوشه‌ای کرده‌ست و تير اندر کمان دارد


بتی دارم که گرد گل ز سنبل سايه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که اين دريا چه موج خون فشان دارد
ز چشمت جان نشايد برد کز هر سو که می‌بينم
کمين از گوشه‌ای کرده‌ست و تير اندر کمان دارد
چو در رويت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نيست گر حسن جهان دارد
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با ديگری خورده‌ست و با من سر گران دارد
ز سروقد دلجويت مکن محروم چشمم را
بدين سرچشمه‌اش بنشان که خوش آبی روان دارد
چه عذر بخت خود گويم که آن عيار شهرآشوب
به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد

Wednesday, August 8, 2007

بلند آسمان جایگاه من است


هجده سال پیش در چنین روزی هجدهم مرداد ماه شصت و هشت خورشیدی پس از ده سال مفقودالاثربودن پیکر مردی را در فرودگاه مهرآباد با آرایش نظامی تشییع کردند به نام سرلشکر خلبان جواد عزیزی مقدم
بسیجی که ده سال پیش در روز دهم مهرماه پنجاه و نه شمسی پس از روزها و پروازهای طاقت فرسای اوایل جنگ از پایگاه شکاری بوشهر بدون خداحافظی با همسر و دو پسر سه ساله و شیرخوارش برای آخرین بار بلند شد
هدف دفاع از زمینی بود که امروز شعرش را همه فقط بلدند که چو ایران نباشد تن من مباد
هدف دفاع از حرمت نشانی بود که امروزه فقط درگیری این است که الله یا شیر و خورشید یا بدون نشان باشد

شعر ذیل از سوگ مادرم برگرفته شده است

عزیز من تو بودی سرور من
عقاب پرشکوه کشورمن
کجا بودی در این نه سال غیبت
نکوبیدی تو حلقه بر در من
فضا را مدفن خود برگزیدی
بریزد خاک میهن بر سر من
کفن کردی به تن باد صحاری
به شبنم غسل کردی گلپر من
به من رو کرده یا رب لشکر غم
بگیرد داد من داور من
ندیده پامکم نی برمکم را
جواد مهربان اندر بر من

پدر- با اینکه با این کلمه آشنا نیستم! - بدان که به تو جدا از افتخار نه که حتی غبطه بلکه به وضوح اظهر من الشمس حسادت می کنم
بلند آسمان جایگاه تو بود و دلیرانی چون تو
!روحت شاد و پروازت مبارک



let me be a shepherd!


this one is gonna be a little bit tricky, i am not sure with my bad english if i would be able to express my thought or not … I am gonna take a shot, why not!...
the question is why people should work like this?! let me narrow my question: why must I work like this?!
I am reviewing myself with myself:
i was a good boy, successful in high school, got admission for dentistry and medicine but civil engineering was chosen bcuz i was in love with construction...finished all english institutes...went to the best faculty of engineering, university of tehran...graduated and got my B.A.Sc and then bcuz of my love I was enforced to continue my education loll 2 yrs after i got my M.A.Sc ...did skiing, snowboarding and water skiing for more than 20 yrs and got involved in racing and pro stuff till i got screwed with a surgery at my knees...started playing music since 15 yrs ago and i found one of my best friends setar ...i changed my body with working out from 57kg to 82kg and became a semi pro body builder for a while...climbed a lot of famous mountains in back home and loved traveling, hunting and outdoor activities ...been working since 10 yrs ago, big projects, got up early like 4:30am every day for 5 yrs and worked 12-15 hrs a day...so lucky to fall in love, touch love and to be loved ....did whatever u can imagine, bad and good but not ugly ones like drugs, bribe or even a simple lie!... always smiled to people and made them laugh and happy as far as i could...never messed up with people and never wished them anything except best wishes...immigrated to canada, land of opportunities loll...still laughing at this meaningless word "depression"...managed two highrises building in 3 yrs...became a professional engineer...got my real estate license...got my OBC certificate...got admission for PhD in management which was ignored by me lol ... i did hang out with a lot of good people, made a lot of good friends, enjoyed that and made them enjoy being with me...never showed up sad or depressed in a crowd...liked my life although my mom and my close friends sometimes could hear my complains ...all in all happy with my simple life although the last time i slept on a bed i dont remember it is back to 3 yrs ago at my aunt's place or hotels or my gf’s loll...

but and a big but, always this thought has fu...ed my brain everyday and every nite and every moment of my life:
عزم آن دارم که امشب مست مست
پایکوبان شیشه دردی به دست
سر به بازار قلندربرزنم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
وقت آن آمد که دستی برزنم
چند خواهم بود آخر پای بست

i was so lucky to have the best parents in the whole world, the best brother and the best buddies and friends...but let me ask this question again! why should i work considering i dont expect a lot from the world? ...i’ve had a kind of luxury life although my car is a crap and i live in a small bachelor flat...why can't i get back to my desired job and being a shepherd! ...am i going to be born again and enjoy walking in nature and enjoying the silence of nights in mountains, sitting in a shade of a tree or struggling to get to the top of mountain? ...why should i get trapped in internet, blackberry,... modern life and sink to the head so I am not sometimes able to breathe… why to kill myself to make money although I know I prefer to be on my road bcuz I believe there is no definite tomorrow for pamak or anyone else … i love cars but honesty is it worth it to drive a ferrari and make yourself a slave? ...i love traveling but can i do that in just 10 days vacation days less than 2.8% of my life?!!! ...i have gone through and done all of these but would i prefer to wear gucci or armani instead of regular clothes? would it make any difference to me to sit down in a famous and expensive restaurant vs. cozy and small one or even at my dining table?!...is it my goal to drive a Lamborghini Murcielago when i am 50 so i will have to color my hair to impress girls and cover my loose muscles!

i have a big offer ...big money ...a clear path to become rich and famous ...but why can't i just get rid of this freaking image that i need freedom! i am gonna continue my life like this …you know why? bcuz there is no way that i can make my window narrower to this world...i have seen a lot...i already expanded my world which i wish i wouldnt have ... from love to hate …from topless beaches in europe to Mecca...from meetings with the president and ministers to having lunch with simple labours on jobsites...from lending money to people to a day that god bless RBC with overdraft -$200!...from being a senior manager supervised over 1000 staff to a sales associate at shoe department in wal-mart!…from pictures with Imam, prime minister, army generals to pictures with some strippers in cancun..from making money like crazy to losing money in casinos...from up to down...from dance like sufis and khalse o sama and touching, feeling god to dance hip hop in clubs…from discussion with real friends to spending time with somebody or something u regret and get embarrassed after the fact… from being drunk with vodka to being drunk from a poem or music ….from thinking about my IRAN to thinking about flirt with gals…from refusing $200,000 bribe to working with all mafia kinda people…
so considering these point of views, i can not or at least i dont have that bravery to wash my hands with the regular life and start a real life...all considered, i am so glad now at least somebody else like you, knows how pamak thinks lol…thx for reading…

Friday, August 3, 2007

بعضی موقع ها آدم خیلی دلش میگیره


ميبينم صورتم رو تو آينه
با لبي خسته ميپرسم از خودم
اين غريبه كيه از من چي ميخواد…
اون به من يا من به اون خيره شدم
باورم نميشه هر چي ميبينم
چشامو يه لحظه رو هم ميذارم
به خودم ميگم كه اين صورتكه
ميتونم از صورتم برش دارم
ميكشم دستم رو روي صورتم
هرچي بايد بدونم دستم ميگه
من و توي آينه نشون ميده
ميگه اين تويي نه هيچ كس ديگه
جاي پاهاي تموم قصه ها
رنگ غربت تو تموم لحظه ها
روبروي صورته تا بدوني
حالا امروز چي ازت مونده به جا…
آينه ميگه تو هموني كه يه روز
ميخواستي خورشيد رو با دست بگيري
ولي امروز شهر شب خونت شده
داري بي صدا تو قلبت ميميري
ميشكنم آينه رو تا دوباره
نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آينه ميشكنه هزار تيكه ميشه
اما باز تو هر تيكه اش عكس منه
عكس ها با دهن كجي بهم ميگن
چشم اميد رو ببر از آسمون
روز ها با هم ديگه فرقي ندارن
بوي كهنگي ميدن تمومشون…

Thursday, August 2, 2007



کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی

در ره منزل لیلی که خطرهاست درآن

شرط اول قدم آنست که مجنون باشی

Saturday, July 28, 2007

مرد را دردی اگر باشد خوشست


یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که در جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
نی به اتش گفت کین اشوب چیست
مر تورا زین سوختن مطلوب چیست
گفت اتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم
زان که میگفتی نییم با صد و مود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است

سازم با من آشتی کن



خشک چوبی خشک سیمی خشک پوست
از کجا میاید این آوای دوست
حاج قربان نوازنده زرین دست دو تار پس از اجراهای عمیقا احساس برانگیز در اروپا که منتجه به اشک نا خودآگاه فرنگیان گردید از خاطرات خود گفت
به مدت چند دهه به فتوای غریب علمای دین دست به ساز نبرد تا انکه بعد از چند سالی از انقلاب پنجاه و هفت برگشت به سوی دوست دیرینه اش دو تار
به گفته خودش چندین سال منت ساز کشید که با او آشتی کند و فراموش کند فراق چندین ساله دست و خشک سیم و خشک چوب
ای ساز من
میدانم که در چند سال اخیر هستم و نیستم
می آیم و می روم
کامی میگیرم اما ان طور که بایسته و شایسته است دلی نمی بندم
با من آشتی می کنی؟

Thursday, July 26, 2007

9 11 !!!

Another 9 11 happened in my life!

It has been for a while that I have been noticing these two numbers around myself!...

I look at the clock exactly at 9:11 almost everyday !!!
I have won my biggest poker pot with 9 Jack off-suit !!!
my gf's apartment is (9*11+11)*9+(11+9*9)*11+(11*9*9)-(9*9)-(9*11)-9+11-9 = 2706 !!!!
one of my heroes in Afghanistan "Ahmad Shah Masoud" was killed on 9/11/01 !!!
and a bunch of them...

Another shocking one just happened at Licks today !!! look at my bill...(Sorry, i could not attach PDF to my blog, but believe me my combo chicken burger was $9.11 !!! )

Any director or author interested to make a documentary or a movie from my life, please contact me at 911 ... loll

Tuesday, July 24, 2007

شبها مرغ لب بسته منم


آه ای صبا چون تو مدهوشم من
خود فراموشم من
خانه بر دوشم من خانه بر دوش
من در پیش کو به کو افتادم
دل به عشقش دادم
حلقه بر گوشم من حلقه بر گوش
گر در کویش برسی برسان
این پیام مرا
بی چراغ رویت
من ندارم دیگر
تاب این شبهای سرد و خاموش
هرگز هرگز باور نکنم
عهد و پیمان ما شد فراموش
ای جان من غرق سودای تو
بی تماشای تو
دل ندارد ذوق گفتگویی
بی جلوه ات آرزو بی حاصل
بی تو در باغ دل
خود نروید سرو آرزویی
شبها مرغ لب بسته منم
دل شکسته منم
تا سحر بیدارم
سر به زانو دارم
بر نخیزد از من های و هویی
بی تو سیر گل را چه کنم
گل ندارد بی تو رنگ و بویی

Friday, July 20, 2007

یارم به یک لا پیراهن


پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
دیده بخت به افسانه او شد درخواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم

یارم به یک لا پیراهن خوابیده زیر بسترم
ترسم که بوی بسترم مست است و هشیارش کند

ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو خوابست و بیدارش کند

Sunday, July 15, 2007

ای بانگ مرا رها کن



چندی پیش چندوقتی و اکنون چند سالیست که بانگی مرا رها نمی کند

عزم آن دارم که امشب مست مست
پایکوبان شیشه دردی به دست
سر به بازار قلندربرزنم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
وقت آن آمد که دستی برزنم
چند خواهم بود آخر پای بست

Friday, July 13, 2007

یا رحمان و یا رحیم




به غایت عجیب است...به رغم کم استعدادی در باب نگارش دفتری باز شد ناخواسته تا محرمی باشد در آشفته حالی
در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست


باب این آشفته نامه از آشنایی با همدلی همزبان باز شد که آشنایم کرد با این دفتر

یا رب نظر تو برنگردد