Wednesday, August 29, 2007

سیاست بهلول وار- دفتر نخست

زمان: ماهی در سنه 2001 میلادی

بوش: الو؟
بلر: جانم. شما؟
بوش:منم جرج خوبی عزیزم؟
بلر: ای میگذره...چه خبرا؟
بوش:هیچی بابا حوصلمون سر رفته ..این بچه های کارخونه اسلحه هم هی غر میزنن انبارا جا دیگه ندارن
بلر: میگی دیگه چی کار کنیم؟ ما که تازه شبه جزیره بالکانو ریختیم به هم ..حسب الامر نقشه منطقه رو عوض کردیم که ناتوتون بچسبه به ناف برادران بولشواا...از طرفه دیگه هم که این سیاها خوب خر میشن می پرن به هم تو آفریقا..من فکر کردم بیزینس خوبه زنگی نمی زنی؟
بوش: تو که می دونی من از چیزا سر در نمی آرم...به من میگن بکن منم می کنم...در ضمن من باید یه کاری بکنم که بعدا بگن پسر کو نشان دارد از پدر!؟...انگار شاهکاره سال 90 بابا جونمو یادت رفته؟
بلر: نه بابا یادمه برو سر اصله مطلب
بوش:میخوایم برین طرف خلیج فارس و قلب جهان باز
بلر:بیخیال مشتی با دم شیر بازی نکن...من 400 ساله اونجام اونارو میشناسم بهتر از تو
...بوش: میبینم که هنوز تو کار منوپولی منطقه ای ...نبینم ...رودست شما تو سفارت آمریکا تو تهروون هنوز جاش میسوزه ها
بلر: حالا برنامه چیه؟
بوش: از افغانستان شروع می کنیم
بلر: چی ییییییی...افغانستان؟! اونجا که نزدیکه 25 ساله جنگه ...دیگه چی میخوای؟ از اون گذشته با وجود شیر پنجشیر احمد شاه مسعود امیدی نیست...روسا و طالبان از پسش بر نیومدن
بوش: طفلکی سقط میشه قبل از لشکرکشی
بلر: حالا یه کاره که نمیشه شال و کلاه کرد و گفت یالا بریم اونجا...یه دلیله محکمه پسندی چیزی...میدونی آخه این جوجه فرانسوی ها تازگی ها قدقد حقوق بشر زیادی می کنن
بوش: برادر اسپیلبرگ یه سناریوی قوی ریخته تو سپتامبر...2 روز قبلشم احمد شاه مسعود میره پیشه ماهیها بخوابه به قوله پدرخونده هههههه
بلر: پس فکر اولشو کردی...پس فکر آخرشم بکن که یهو خدای نکرده آخرش به فکره اولش نیوفتی
بوش: نگران نباش بچه های لابی ....خوب فکرشون کار می کنه
ادامه دارد....

Wednesday, August 22, 2007

کمين از گوشه‌ای کرده‌ست و تير اندر کمان دارد


بتی دارم که گرد گل ز سنبل سايه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که اين دريا چه موج خون فشان دارد
ز چشمت جان نشايد برد کز هر سو که می‌بينم
کمين از گوشه‌ای کرده‌ست و تير اندر کمان دارد
چو در رويت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نيست گر حسن جهان دارد
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با ديگری خورده‌ست و با من سر گران دارد
ز سروقد دلجويت مکن محروم چشمم را
بدين سرچشمه‌اش بنشان که خوش آبی روان دارد
چه عذر بخت خود گويم که آن عيار شهرآشوب
به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد

Wednesday, August 8, 2007

بلند آسمان جایگاه من است


هجده سال پیش در چنین روزی هجدهم مرداد ماه شصت و هشت خورشیدی پس از ده سال مفقودالاثربودن پیکر مردی را در فرودگاه مهرآباد با آرایش نظامی تشییع کردند به نام سرلشکر خلبان جواد عزیزی مقدم
بسیجی که ده سال پیش در روز دهم مهرماه پنجاه و نه شمسی پس از روزها و پروازهای طاقت فرسای اوایل جنگ از پایگاه شکاری بوشهر بدون خداحافظی با همسر و دو پسر سه ساله و شیرخوارش برای آخرین بار بلند شد
هدف دفاع از زمینی بود که امروز شعرش را همه فقط بلدند که چو ایران نباشد تن من مباد
هدف دفاع از حرمت نشانی بود که امروزه فقط درگیری این است که الله یا شیر و خورشید یا بدون نشان باشد

شعر ذیل از سوگ مادرم برگرفته شده است

عزیز من تو بودی سرور من
عقاب پرشکوه کشورمن
کجا بودی در این نه سال غیبت
نکوبیدی تو حلقه بر در من
فضا را مدفن خود برگزیدی
بریزد خاک میهن بر سر من
کفن کردی به تن باد صحاری
به شبنم غسل کردی گلپر من
به من رو کرده یا رب لشکر غم
بگیرد داد من داور من
ندیده پامکم نی برمکم را
جواد مهربان اندر بر من

پدر- با اینکه با این کلمه آشنا نیستم! - بدان که به تو جدا از افتخار نه که حتی غبطه بلکه به وضوح اظهر من الشمس حسادت می کنم
بلند آسمان جایگاه تو بود و دلیرانی چون تو
!روحت شاد و پروازت مبارک



let me be a shepherd!


this one is gonna be a little bit tricky, i am not sure with my bad english if i would be able to express my thought or not … I am gonna take a shot, why not!...
the question is why people should work like this?! let me narrow my question: why must I work like this?!
I am reviewing myself with myself:
i was a good boy, successful in high school, got admission for dentistry and medicine but civil engineering was chosen bcuz i was in love with construction...finished all english institutes...went to the best faculty of engineering, university of tehran...graduated and got my B.A.Sc and then bcuz of my love I was enforced to continue my education loll 2 yrs after i got my M.A.Sc ...did skiing, snowboarding and water skiing for more than 20 yrs and got involved in racing and pro stuff till i got screwed with a surgery at my knees...started playing music since 15 yrs ago and i found one of my best friends setar ...i changed my body with working out from 57kg to 82kg and became a semi pro body builder for a while...climbed a lot of famous mountains in back home and loved traveling, hunting and outdoor activities ...been working since 10 yrs ago, big projects, got up early like 4:30am every day for 5 yrs and worked 12-15 hrs a day...so lucky to fall in love, touch love and to be loved ....did whatever u can imagine, bad and good but not ugly ones like drugs, bribe or even a simple lie!... always smiled to people and made them laugh and happy as far as i could...never messed up with people and never wished them anything except best wishes...immigrated to canada, land of opportunities loll...still laughing at this meaningless word "depression"...managed two highrises building in 3 yrs...became a professional engineer...got my real estate license...got my OBC certificate...got admission for PhD in management which was ignored by me lol ... i did hang out with a lot of good people, made a lot of good friends, enjoyed that and made them enjoy being with me...never showed up sad or depressed in a crowd...liked my life although my mom and my close friends sometimes could hear my complains ...all in all happy with my simple life although the last time i slept on a bed i dont remember it is back to 3 yrs ago at my aunt's place or hotels or my gf’s loll...

but and a big but, always this thought has fu...ed my brain everyday and every nite and every moment of my life:
عزم آن دارم که امشب مست مست
پایکوبان شیشه دردی به دست
سر به بازار قلندربرزنم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
وقت آن آمد که دستی برزنم
چند خواهم بود آخر پای بست

i was so lucky to have the best parents in the whole world, the best brother and the best buddies and friends...but let me ask this question again! why should i work considering i dont expect a lot from the world? ...i’ve had a kind of luxury life although my car is a crap and i live in a small bachelor flat...why can't i get back to my desired job and being a shepherd! ...am i going to be born again and enjoy walking in nature and enjoying the silence of nights in mountains, sitting in a shade of a tree or struggling to get to the top of mountain? ...why should i get trapped in internet, blackberry,... modern life and sink to the head so I am not sometimes able to breathe… why to kill myself to make money although I know I prefer to be on my road bcuz I believe there is no definite tomorrow for pamak or anyone else … i love cars but honesty is it worth it to drive a ferrari and make yourself a slave? ...i love traveling but can i do that in just 10 days vacation days less than 2.8% of my life?!!! ...i have gone through and done all of these but would i prefer to wear gucci or armani instead of regular clothes? would it make any difference to me to sit down in a famous and expensive restaurant vs. cozy and small one or even at my dining table?!...is it my goal to drive a Lamborghini Murcielago when i am 50 so i will have to color my hair to impress girls and cover my loose muscles!

i have a big offer ...big money ...a clear path to become rich and famous ...but why can't i just get rid of this freaking image that i need freedom! i am gonna continue my life like this …you know why? bcuz there is no way that i can make my window narrower to this world...i have seen a lot...i already expanded my world which i wish i wouldnt have ... from love to hate …from topless beaches in europe to Mecca...from meetings with the president and ministers to having lunch with simple labours on jobsites...from lending money to people to a day that god bless RBC with overdraft -$200!...from being a senior manager supervised over 1000 staff to a sales associate at shoe department in wal-mart!…from pictures with Imam, prime minister, army generals to pictures with some strippers in cancun..from making money like crazy to losing money in casinos...from up to down...from dance like sufis and khalse o sama and touching, feeling god to dance hip hop in clubs…from discussion with real friends to spending time with somebody or something u regret and get embarrassed after the fact… from being drunk with vodka to being drunk from a poem or music ….from thinking about my IRAN to thinking about flirt with gals…from refusing $200,000 bribe to working with all mafia kinda people…
so considering these point of views, i can not or at least i dont have that bravery to wash my hands with the regular life and start a real life...all considered, i am so glad now at least somebody else like you, knows how pamak thinks lol…thx for reading…

Friday, August 3, 2007

بعضی موقع ها آدم خیلی دلش میگیره


ميبينم صورتم رو تو آينه
با لبي خسته ميپرسم از خودم
اين غريبه كيه از من چي ميخواد…
اون به من يا من به اون خيره شدم
باورم نميشه هر چي ميبينم
چشامو يه لحظه رو هم ميذارم
به خودم ميگم كه اين صورتكه
ميتونم از صورتم برش دارم
ميكشم دستم رو روي صورتم
هرچي بايد بدونم دستم ميگه
من و توي آينه نشون ميده
ميگه اين تويي نه هيچ كس ديگه
جاي پاهاي تموم قصه ها
رنگ غربت تو تموم لحظه ها
روبروي صورته تا بدوني
حالا امروز چي ازت مونده به جا…
آينه ميگه تو هموني كه يه روز
ميخواستي خورشيد رو با دست بگيري
ولي امروز شهر شب خونت شده
داري بي صدا تو قلبت ميميري
ميشكنم آينه رو تا دوباره
نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آينه ميشكنه هزار تيكه ميشه
اما باز تو هر تيكه اش عكس منه
عكس ها با دهن كجي بهم ميگن
چشم اميد رو ببر از آسمون
روز ها با هم ديگه فرقي ندارن
بوي كهنگي ميدن تمومشون…

Thursday, August 2, 2007



کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی

در ره منزل لیلی که خطرهاست درآن

شرط اول قدم آنست که مجنون باشی