روزی دگر بود امروز...ته مزه پرمعنا ترین کلمه عالم وجودیت یعنی آزادی چشیده شد...لیکن به غایت کم رنگ تر وبی ارزش تراز معنای ژرف آن...مفهومی که در پای آن بسی جانها, خاکها, موطن ها, ناموسها به خواسته قربانی شده ...پروازی که مولانا آرزویش می کند تا فارغ از قفس تن به هوای سرکویش پرو بالی بزند...لحظه ای که مولاعلی با فرق شکافته به خدای کعبه قسم یاد می کند که آزاد شدم...حالی که شنیدم ازدوست پیری نقل از تیرباران طیب حاج رضایی در سنه 1342 که برادر سر برسجده نجوا می کرد "برادر آزاد شدی"...نگاهی که باعث شد نلسون ماندلاها, گاندی ها , مصدق ها, ویلیام والاس ها معرفی شوند...صدای سکوتی که درکوهستان شنیده می شود...طی طریقی که درویشی به عطار نیشابوری نشان داد و سر بر دیوار نهاد و روح از بدن آزاد کرد...ادامه دارد
تحریر شد درتورنتو
پامک