Monday, September 24, 2007
Sunday, September 23, 2007
رو سر بنه به بالین
رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو ، هم در بلا نیفتد
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده ، در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن
دردی است غیر مردن ، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
در خواب ، دوش، پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره ، عشق است چون زمرد
از برق این زمرد ، هین ، دفع اژدها کن
Wednesday, September 19, 2007
Tuesday, September 18, 2007
الکل
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
شوریده و ژولیده و شیدا بادا
درهشیاری غصه هرچیزخوریم
چون مست شدیم هرچه بادا بادا
مست صبوحی زمان مولانا؟ ودکا؟ اسکاچ ویسکی؟ دفتر این بار خارج از صحبت استاد قمشه ای در خصوص پدرشان که همیشه از یاد یار مست بوده خارج است. عزم آن دارم که بنویسم آنچه خودمی کنیم با الکل، نه آن حال حافظ که فرمود "حافظ این حال اگر با که توان گفت.
باب دفتر از آنجا باز شد که چندی پیش پس از تمام شدن ودکا و آبجو نزدیکی های شفق در خارج شهر همه دوستان با تعجب به هم نگاه می کردیم که حالا چی؟! گویی که چند ده متر زیر آب بدون اکسیژن نفسی نیست...واقعا الکل چیست که عالم همه دیوانه اوست!... حالت غریبی است...آیا مانند شعر بالا می نوشیم که غم نخوریم؟! از خود بیخود شویم؟ با حال تر شویم؟ کارهای که در حالت هوشیاری نمی توانیم یا شرم میکنیم انجام دهیم در حالت مستی کنیم و همه سعه بگذارند که مست است!...یک سوال احمقانه ؟! چرا مشروب در بار و دیسکو نه در سینما! چون می خواهیم در کلاب بلرزانیم؟ بچسبانیم؟ جرات بیشتری برای دختر بازی یا پسر بازی پیدا کنیم؟ موزیک را بهتر بفهمیم؟ بیشتر برقصیم؟
چندین سال پیش خاطرم می آید با دوستان جمع می شدیم برای عرق خوری! گویی که عملیاتی در شرف انجام است ...چنان باید بنوشی که از حال بروی! ...وگرنه هشیار در میان مستان و نعشه ها وصله ناجوری...بد ترین حالت زمانی پیش می آید که هشیاری از آب گل الود مستان ماهی می گیرد و یا هشیاری عصا کش مستی می شود...
بامداد خماری در راه است که چه بیارزد چه نیارزد به شب شراب ، شبی دیگر در پی اش آید که در قیاس با شب شراب چیزی کم دارد بنام الکل! پامک بکوش در مستی مطلق که المنه لله درمیکده باز است
شوریده و ژولیده و شیدا بادا
درهشیاری غصه هرچیزخوریم
چون مست شدیم هرچه بادا بادا
مست صبوحی زمان مولانا؟ ودکا؟ اسکاچ ویسکی؟ دفتر این بار خارج از صحبت استاد قمشه ای در خصوص پدرشان که همیشه از یاد یار مست بوده خارج است. عزم آن دارم که بنویسم آنچه خودمی کنیم با الکل، نه آن حال حافظ که فرمود "حافظ این حال اگر با که توان گفت.
باب دفتر از آنجا باز شد که چندی پیش پس از تمام شدن ودکا و آبجو نزدیکی های شفق در خارج شهر همه دوستان با تعجب به هم نگاه می کردیم که حالا چی؟! گویی که چند ده متر زیر آب بدون اکسیژن نفسی نیست...واقعا الکل چیست که عالم همه دیوانه اوست!... حالت غریبی است...آیا مانند شعر بالا می نوشیم که غم نخوریم؟! از خود بیخود شویم؟ با حال تر شویم؟ کارهای که در حالت هوشیاری نمی توانیم یا شرم میکنیم انجام دهیم در حالت مستی کنیم و همه سعه بگذارند که مست است!...یک سوال احمقانه ؟! چرا مشروب در بار و دیسکو نه در سینما! چون می خواهیم در کلاب بلرزانیم؟ بچسبانیم؟ جرات بیشتری برای دختر بازی یا پسر بازی پیدا کنیم؟ موزیک را بهتر بفهمیم؟ بیشتر برقصیم؟
چندین سال پیش خاطرم می آید با دوستان جمع می شدیم برای عرق خوری! گویی که عملیاتی در شرف انجام است ...چنان باید بنوشی که از حال بروی! ...وگرنه هشیار در میان مستان و نعشه ها وصله ناجوری...بد ترین حالت زمانی پیش می آید که هشیاری از آب گل الود مستان ماهی می گیرد و یا هشیاری عصا کش مستی می شود...
بامداد خماری در راه است که چه بیارزد چه نیارزد به شب شراب ، شبی دیگر در پی اش آید که در قیاس با شب شراب چیزی کم دارد بنام الکل! پامک بکوش در مستی مطلق که المنه لله درمیکده باز است
Saturday, September 15, 2007
relationship!
The most desired thing…the most complicated fact…the ultimate of friendship…the goal that everyone is trying to reach although meanwhile some fellow is trying to terminate that…you get your brain to think about two persons vs. yourself…you are responsible to whatever you do whatever u say whatever you even think…right or wrong, you give yourself this right to judge whatever you find from your friend’s end …you get involved in a human being’s life!…how sweat that is…sometimes your jealousy may pop up because of some stupid stuff…sometimes you get upset, you are angry…you change yourself to get compatible with his/her style…he/she ignores and skims a lot of thing to suit your demands... but always respectfully…it is the absolute value of relationship…some keys of success: patience, honesty, love, forgiveness, to think in a best way, respect, to close mouth in inappropriate times, trust, to see his/her as your real friend or in a higher level soul mate!…all in all, it is not that easy but the fact of this difficulty makes that phenomenon when two people can work it out!
Monday, September 10, 2007
destiny
have u ever had an experience of mountain climbing? it could be the best thing that can occur in your life...the last steps to the top...deep breathes...hopes and scares all together …but u just think about one thing ....the highest point! yeah that is it...that is the point i am gonna reach ...no matter what ...in that moment, u r just struggling with yourself for the only reason in your mind and your body...getting to the top of the mountain...when u r there...big smile...huge pride...you have no doubt u r over everything...i am the highest...big moment...monster victory...these makes the mountains the most spiritual places...but wait a min!...when u look around...there are more higher mountains around?! ...a new challenge ...that is the beauty of life...another step another mountain another point to be pride and not lose your faith and hope...let me tell you a true story...my uncle's friends were two professional mountain climbers...they went to Himalaya and unfortunately never came back...one of them fell down and died (never be found) and the other froze because of sadness due to his friend and losing his hopes...lets not that happen in our life!...pamaka! ...be patient...hug everything happens in your life...look at the top! ...as you believe everything happens must be a good thing...because life is not like chess...u do not absolutely have control on everything (or anything lol!) ...it is a mix and combination of attempt and destiny...life is like "nard" (backgammon) 40% luck and 60% skills!!!...30 checkers as 30 days...black and white as night and day, good and bad...four standings as four seasons...twelve on one pair of dice as twelve months...24 spots for checkers as 24 hrs per day... rolling dice as your control in your life...after dice rolled, your are struck to that as the sample of another point of view to life which is my fundamental "destiny". that means do not look for any reason or excuse why this numbers came up, just focus on what ur best movement would be...do not give up on your beliefs because a good dice will change everything ishalllaaahhhh...
Friday, September 7, 2007
خانه ام آتش گرفته است ، آتشي جانسوز
این روزها هر چه می خوانی می بینی می شنوی از وطن بوی نا می دهد
ذخیره ارزی 140 میلیارد دلاری تبدیل شده به 9.5 اول هفته و 6.5 میلیارد آخر هفته! با بالاترین درآمد نفتی تاریخ سرزمین پارس
تاخیر و کارشکنی در قراردادهای پارس جنوبی و سو استفاده بیشتر کشورهای شیخ نشین از منابع مشترک گازی
دستگیری قاچاقچی اسلحه در آمریکا با 1000 قبضه یوزی برای یکی از گروههای ایرانی
تهدیدهای بی سر و ته عمو سام مالیخولیایی و اشکهای تمساحش در اخبار
ناز کردن عربهای ملخ خور در معاملات اقتصادی و پیوستن به تحریم ایران ...کجایی فردوسی که ببینی زشیر شتر خوردن وسوسمار... عرب را به جایی رسیده است کار...که تخت کیانی کند آرزو...تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
تورم 15 درصدی 6 ماهه اول
و و و و ...و
حاصل برای من نشسته بر ساحل امن جز بغض و احتمالا دو قطره اشک به دور از چشمان مادر چیزی نیست...مهدی اخوان ثالث چه هنرورانه و درغایت زیبایی سوختن خانه و خندیدن موذیانه دشمنان را به نظم در آورده...چه سخت است دیدن آتش از دور و آه کشیدن...سر صبر تعقلی نمایید بر شعر ذیل...سپاسگذار میشوم صدای پدرو پسر شجریان را نیز در دفتر زیرین بیننده باشید
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز
هر طرف مي سوزد اين آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو مي دوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده هايم تلخ و خروش گريه ام ناشاد
از دورن خسته ي سوزان
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! ي فرياد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي بي رحم
همچنان مي سوزد اين آتش
نقشهايي را كه من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و ديوار
در شب رسواي بي ساحل
واي بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هايي را كه پروردم به دشواري
در دهان گود گلدانها
روزهاي سخت بيماري
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانم موذيانه خنده هاي فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه اين مشبك شب
من به هر سو مي دوم گريان
ازين بيداد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
واي بر من ، همچنان مي سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان
و آنچه دارد منظر و ايوان
من به دستان پر از تاول
اين طرف را مي كنم خاموش
وز لهيب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخيزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ، كه مي داند
كه بود من شود نابود
خفته اند اين مهربان همسايگانم
شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا
مشت خاكستر
واي ، آيا هيچ سر بر مي كنند از خواب
مهربان همسايگانم از پي امداد ؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
Wednesday, September 5, 2007
Subscribe to:
Posts (Atom)